مثل هيچكس
ای برادر تو همه اندیشه ای/ما بقی خود استخوان و ریشه ای/گر بود اندیشه ات گل گلشنی/گر بود خواری تو هییمه گلخنی
پنج شنبه 23 شهريور 1398برچسب:دانستني هاي ديني, :: 21:49 :: نويسنده : هادی اموری
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد... نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد... راهی نروم که بی راه باشد... خطی ننویسم که آزار دهدکسی را... یادم باشد ..
سه شنبه 21 شهريور 1398برچسب:, :: 1:9 :: نويسنده : هادی اموری
احساسات بسیار جالب شوهر در نصف شب زن نصف شب از خواب بیدار می‌‌شود و می‌‌بیند که شوهرش در رختخواب نیست، به دنبال او به طبقه ی پایین می‌‌رود. شوهرش در آشپزخانه نشسته بود در حالی‌ که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود . در حالی‌ که به دیوار زل زده بود در فکری عمیق فرو رفتهبود… زن او را دید که اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و قهوه‌اش را می‌‌نوشید… زن در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد آرام زمزمه کرد : “چی‌ شده عزیزم؟ چرا این موقع شب اینجا نشستی؟” شوهرش نگاهش را از قهوه‌اش بر می‌‌دارد و میگوید : هیچی‌ فقط اون موقع هارو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگه رو ملاقات می‌‌کردیم، یادته؟ زن که حسابی‌ تحت تاثیر احساسات شوهرش قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد و گفت: “آره یادمه…” شوهرش به سختی‌ گفت: _ یادته که پدرت ما رو وقتی‌ که رو صندلی عقب ماشین بودیم پیدا کرد؟ _آره یادمه (و بر روی صندلی‌ کنار شوهرش نشست…) _یادته وقتی‌ پدرت تفنگ رو به سمت من نشون گرفته بود و گفت که یا با دختر من ازدواج میکنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان ؟! _آره اونم یادمه… مرد آهی می‌‌کشد و می‌‌گوید: اگه رفته بودم زندان الان آزاد شده بودم !!

ادامه مطلب ...
دو شنبه 31 خرداد 1395برچسب:ملا فاضل,السکرانی,هادی عموری, :: 18:7 :: نويسنده : هادی اموری

 

دو شنبه 31 خرداد 1395برچسب:ملا فاضل,السکرانی,هادی عموری, :: 17:58 :: نويسنده : هادی اموری

 (المرحوم ملافاضلال اسکرانی یگول:

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺒﺨﺸﯿﺪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ،
ﮐﻪ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﻭ ﻧﻔﻬﻤــــﯿﺪ ،
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ !
ﮔﺎﻫﯽ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺻﺒـــﺮ ﮐﺮﺩ ...
ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ،
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺎﻧﺪﯼ ، ﺭﻓﺘﻦ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯼ !
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ،
ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻫﯽ ،
ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ...
ﺗﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻧﺪﺍﻧﻨــــﺪ ...

پنج شنبه 16 مهر 1394برچسب:, :: 22:0 :: نويسنده : هادی اموری
شنبه 16 خرداد 1394برچسب:, :: 16:18 :: نويسنده : هادی اموری
جمعه 1 اسفند 1393برچسب:, :: 10:26 :: نويسنده : هادی اموری
سه شنبه 12 دی 1391برچسب:, :: 1:18 :: نويسنده : هادی اموری
لو ردت صاحب احد /لو ردت توصل للعلو/بالك اتصاحب سوسولي و لايغرك چا حلو/بالشدايد مايفيدك او بلضيج لو هد العدو/يتكتر ينكت بهدومه
جمعه 21 مهر 1391برچسب:, :: 13:14 :: نويسنده : هادی اموری
یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم داشتند رسیدگی می کرد، متوجهنا مه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا ! با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند. در نامه این طور نوشته شده بود : "خدای عزیزم بیوه زنی ۸۳ ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز بازنشستگی می گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که 100 دلار درآن بود دزدید. این تمام پولی بود کهتا پایان ماه باید خرج می کردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمککن…" کارمند اداره پست خیلیتحت تاثیر قرار گرفت ونامه را به سایر همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان ۹۶ دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند… همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند. عید به پایان رسید و چندروزی از این ماجرا گذشت. تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود: نامه ای به خدا ! همه کارمندان جمع شدندتا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود : "خدای عزیزم، چگونه میتوانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی… البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند…
جمعه 24 شهريور 1391برچسب:داستان هاي فوق العاده جالب, :: 11:43 :: نويسنده : هادی اموری
مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت : - می خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید : - نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت : - نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت : - من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوعچیزی به مادرت نگو . مرد جوان نامسه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدربرای هر کدام از آنها همین بود . با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت : - مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گویدکه او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت : - نگران نباش پسرم . تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی . چون تو پسر اونیستی . . . !
روزی رسول خدا (صل الله علیه و آله)نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد پیامبر(صل الله علیه و آله) از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟ عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت. - هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شودو پای راست از رکاب به زمین نهد هنوز پای چپش بر رکاب بود کهفرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد. در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (صل الله علیه و آله) رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطفخود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و بهپادشاهی رساندیم در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفتبا مابر افراشت سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت
پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 19:29 :: نويسنده : هادی اموری
دانشجوی ژاپنی: به شدت مطالعه می کند و برای تفریح ربات می سازد! دانشجوی مصری: درس می خواند و هر از گاهی بر علیه حسنی مبارک، در و پنجره دانشگاهش را می شکند! دانشجوی هندی: او پس از چند سال درس خواندن عاشق دختر خوشگلی می شود و همزمان برادر دوقولویش که سالها گم شده بود را پیدا می کند. سپس ماجراهای عاشقانه و اکشنی پیش می آید و سرانجام آندو با هم عروسی میکنند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود! ... دانشجوی عراقی: مدام به تیرها و خمپاره های تروریست ها جاخالی می دهد و در صورت زنده ماندن به درس خواندن ادامه می دهد! دانشجوی چینی: درس می خواندو در اوقات فراغت مشابه یکمارک معروف خارجی را می سازد و با یک دهم قیمت جنس اصلی می فروشد! دانشجوی اسرائیلی: بیشتر واحدهایی که او پاس کرده، عملی است او دوره کامل آموزشهای رزمی و کماندویی را گذرانده و مادرزادی اقتصاد دان به دنیا می آید! دانشجوی گینه بی صاحاب!: او منتظر است تا اولین دانشگاه کشورش افتتاح شود تا به همراه بر و بچ هم قبیله ای اش درس خواندن را تجربه کند! دانشجوی پاکستانی: او بشدت درس می خواند تا در صورت کسب نمره ممتاز، به عضویت القاعده یا گروه طالبان در بیاید! دانشجوی اوگاندایی: درس می خواند و در اوقات بیکاری بین کلاس؛ چند نفر از قبیله توتسی را می کشد! دانشجوی انگلیسی: نسل دانشجوی انگلیسی در حال انقراض است و احتمالا تا پایان دوره کواترناری! منقرض می شود ولی آخرین بازماندگان این موجودات هم همواره درس می خوانند! دانشجوی کوبایی: او چه دلش بخواهد چه نخواهد یک کمونیست است و باید باسواد باشد و همینطور باید برای طول عمر فیدل کاسترو و جزجگر گرفتن جمیع روسای جمهوری امریکا دعا کند! دانشجوی ایرانی: عاشق تخم مرغ آب پز و املت است! بههمبرگر و پیتزا هم بیشتر از کله پاچه و آبدوغ خیار اهمیتمی دهد. سرکلاس عمومی چرت می زندو سر کلاس اختصاصی جزوه می نویسد! سیاسی نیست ولی سیاسی ها را دوست دارد و هر طور شده به سیاست هم کشانده میشود. معمولا لیگ تمام کشورهای بالا را دنبال می کند! عاشق تقدیم عبارت "خسته نباشید" به استاد است، البته نیم ساعت مانده به آخر کلاس! هر روز دوپرس از غذای دانشگاه را می خورد و هر روز هم به غذای دانشگاه بد و بیراه می گوید! او سه سوته عاشق می شود! اگر با اولی ازدواج کرد که کرد، و الا سیکل عاشق شدن و فارغ شدن او بارها تکرار می شود! جزء قشر فرهیخته جامعه محسوب می شود ولی هنوز دلیل این موضوع مشخص نشده؛ که چرا صاحبخانه ها جان به عزرائیل می دهند ولیخانه به دانشجوی پسر نمی دهند! او چت می کند! ایمیلش را مرتب چک می کند! خیابان مترمی کند و در یک کلام عشق و حال می کند! و چه حالی می کند با پیش نیاز و میان ترم و کوییز و پروژه و کنفرانس و پایانترم و مشروط و ستاره دار و بی ستاره و ... خدائیش دانشجوی ایرانی اگه آسایش و آرامش داشته باشه و تو کف مشکلات و مخارج سنگین دوران دانشجویی و نگران بیکاری بعد از فارغ التحصیلی و غیره و ذالک نباشه از دانشجوهای همه دنیا سرتره ولی حیف و صد حیف که به دلایل معلوم و نامعلوم نسل دانشجوی ایرانی درسخوان در خطر انقراض است یا اینکهنمیشه چندان به ادامه تحصیل این نمونه از دانشجو در دانشگاه های داخلی دل بست
پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 19:15 :: نويسنده : هادی اموری
اگر دخترها جاهایی برن که نمیرن......مثلا اگر دخترها هم برن سربازی چی میشه؟ .... به نظر من که این کار توی مملکت مانشدنی هست ... آخه جنبه و ظرفیت می خواد که اینچیزها رو ما عمرا نداریم .... حالافرض کن که بشه: ۱) قضیه فرار از سربازی بهکل منتفی میشه و همه (پسرها) می خوان برن سربازی ... حتی اونهایی هم که قبلا رفتن می خوان دوباره برن!! ۲) غذای پادگان ها نسبت به گذشته خیلی بهتر میشه ( دخترها می خوان هنرهاشون را نشون بدن) ۴) اضافه خدمت برداشته میشه ... کارایی که قبلا باعث اضافه خدمت می شده حالا باعث کاهش خدمت میشه ۶) فرهنگ عمومی پادگان افزایش پیدا می کنه .... دیگهسربازها فحش رکیک به هم نمیدن از شوخی های شهرستانی(!!) هم خبری نیست ۸) دیگه رژه ها در پادگان درست انجام میشه .... چون دخترها را میذارن صف اول ۹)خاموشی از ۹ شب به ۱۲.۵- ۱ شب میرسه ۱۰) خدمت سربازی از ۲سال به ۶ ماه کاهش پیدا می کنه... اگه خواستی میتونی اصلا نری ... چون تا ۱۵ سال بعدش سرباز نمی خوان از بس داوطلب هست ۷) حمام و دست شویی های پادگان ها بالاخره روی بهداشت رو هم می بینن ۵) ازدواج دانشجویی و لاو ترکوندن توی دانشگاه کم میشه و ازدواج در پادگان و عشق من هم سنگر من مد میشه! ۳) هیچ کس دیگه دنبال معافیت نمیره حتی کور کچل ها هم می خوان بیان سربازی!!! با تشکر از: م رجان یگانه ۱۱) بعد از ۶ ماه که از سربازی بر می گردی اندازه ۶ سال خاطره داری!!!
پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 19:15 :: نويسنده : هادی اموری
سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟ هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی ازبچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازشپرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو د ید و گفت:لنا جان تو جواب بدهدخترم عشق چیه؟ لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟ دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟ معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندمبرای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم خیس می شد اما دوسش داشتمبیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براشبکنم هر کاری... من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای عشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ماباهم خیلی خوب بودیم عاشق هم دیگه بودیم ازته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی عشق یعنی حاضر باشیهمه چیزتو بهخاطرش از دست بدی عشق یعنی از هر چیزو هز کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیاد باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این مدت بین ما یه چنین احساسیپدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم که بجای من تورو بزنه منبا یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتکبست عشق یعنی حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راححتیش تحمل کنی.بعد از این موضوع غشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام فرستاد که توش نوشته شدهبود: لنای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم من تا آخرین ثانیه ی عمر بهعهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش دوستدار تو (ب.ش) لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم گمان می کنم جوابم واضح بود معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی لنا به بچه ها نگاه کرد همهداشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی از بستگان لنا بلند شد و گفت: چه کسی ؟ ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد آره لنای قصه ی ما رفته بودرفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن... لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد
پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 12:46 :: نويسنده : هادی اموری
سلامتي اونايي كه درد دل همه رو گوشميدن ,اما معلوم نيست خودشون كجا درد و دل مي كنند! سلامتي اون دلي كه 1000 بار شكست ,ولي هنوز هم شكستن بلد نيست ! سلامتي اونايي كه تو اوج سختي و مشكلات به جاي ين كه تركمون كنن,دركمون ميكنن! سلامتي رفيقي كه تو رفاقت كم نذاشت ولي كم برداشت تا رفيقش كم نياره.
به سلامتی اون بچه ای که مادرش تو ده سالگی بهش سیلی زد و گریه نکرد تو بیست سالگی بهش سیلی زد و باز کاری نکرد تو سی سالگی بهش سیلی زد و این بار گریه کرد مادرش تعجب کردو علت را پرسید.گفت مادر قبلا اینجوری دستت نمی لرزید. وبه سلامتی بچه های قدیم که بازغال واسه خودشو سبیل درستمیکردند نه مثل بچه های حالاکه سبیل و ابروهاشونو می زنندتا مثل مادراشون شوند وبه سلامتی اون دمپایی مطراشی(پاشنه بلند)که می ذاره همه پاهاشونو تو دهنش بذارن تا کمی قد بلند شوند و به سلامتی... ‏‎ ‎
سلامتیه اونــایی کــه انقدر خستن کــه نمیتونن خیـــانت کنن.... و انقدر تنهان کـــه نمی تونن دوبــاره عــــاشق شن بـــه سلامتی همه اونـهـایی کـــه وقتی حس تنهایی رو تجربــه میکنن تصمیم میگیرن ,,, کــه دست هر آدم زمین خـوردهای رو بگیرن ! . . . .
چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 23:43 :: نويسنده : هادی اموری
داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسان ها فنا شوند ، این است که آنان از دوست داشتن باز می مانند . همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم پس بیاییم آن چه را که به دست می آوریم دوست بداريم________
 يكي بود يكي نبود زيراين سقف كبود ، يه غريبه آشنا دل و جونم و ربود. اين جوري نگاهم نكن ، گل ياس مهربون. اون غريبه خودتي_________ __
لباس گلایه به نگاه هایت نپوشان ٬ غرورم راباور نکن ٬ دل من هنوز هم بارانیست ! بارانی به بهانه ی اندوهم از نزدیک شدن لحظه ها ی رفت___________

جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 8:57 :: نويسنده : هادی اموری
لاتعاشر قبی ولاتعشگ المغرور،أحذرک من هذول اثنین یومیه،او بالک للردی لا تشکی همک یوم،تفتح باب صدرک صافی لذیه،لاتماشی الیضحکک ماشی لیبچیک،الیضحک ابوجهک بظهر حیه،أنا امن ازمن ماخذ عبر درویش،هاک أنظر دلیلی انجوه بیدیه،اترید احچیلک امن العشگ ها یفلان،وجرح داخلی و شوفنی اشبیه،چنت توه شباب و هزنی عبیر اشوگ،من هزنی الهوا حبتلی ابنیه،ابنیه ابحزنهه ادگول حور العین،ابنفسی انه امسمیهه حوریه،من تمشی نجیبه و خایفه امن الگاع،حته اخیاله املبسته بوشیه،صرت مجنون بیه او صار بیه اجنون،ماشوف الخلگ ابعینی بس هیه،یوم انشدتنی او گالت انته امنین،عرفنی هلک مو آنه عربیه،گتلهه هلی أشیاب عندی اثنین،او نعیش ابیت طین و ناس شعبیه،امی امن المساء الحد ما یچل الیل،بهواهه تربه اتصلی لیلییه،ابوی آنه چبیر و شایب او هلکان،شح منه انظر یمشی اعلی عوچیه،او نحیل،نحل منه الجسم او بیده خیط أصوف،أبوی استاد عرفه ایحوک مزوه،گلتلی هذن ابیوتکم هم بیه مهوارات؟أو هم أتابع أنته افلام ترکیه؟گتله افر الموج بس صوت الفضائیه،گلتلی انته فقیر او مو زنگین،ما تصلح ألی او انتم دهاتیه، ماتصلح ألی و انتم دهاتیه.(علی جابری)
پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:چرا؟, :: 23:52 :: نويسنده : هادی اموری
مردی برای جمعی لطیفه ای تعریف می کرد.همه دیوانه وار خندیدند.بعد از لحظه ای دوباره همان لطیفه را گفت و تعدادی کمتری خندیدند.او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه کسی نخندید.او لبخندی زد و گفت.وقتی که نمی توانید بارها و باره به لطیفه ای یکسان بخندید پس چرا بارها و بارها در مورد مسئله ای مشابه به گریه و افسوس ادامه می دهید؟(گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید.)
پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:طنز,هادی, :: 19:7 :: نويسنده : هادی اموری
زن و مرد قبل از ازدواج/ مرد:آره دیگه نمی تونم بیشتر از این منتظر بمونم/ زن:می خوای از پیشت برم؟/ مرد:نه فکرش را هم نکن/ زن:منو دوست داری؟/ مرد:البته/ زن:آیا تا حالا به من خیانت کردی؟/ مرد:نه چرا چنین سوالی می کنی./ زن:منو مسافرت می بری؟/ مرد:مرتب/ زن:آیا من می زنی؟/ مرد:به هیچ وجه من از این جور آدما نیستم/ زن:میتونم بهت اعتماد کنم؟ ‏. ‏. ‏. بعد از ازدواج£متن را این دفعه از پایین به بالا بخوان.
پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:دلخورتم, :: 16:22 :: نويسنده : هادی اموری
ناز نیست گر دعایت نکنم. این همه مردم دعایت کردند نیامدی. من دعا کنم می آیی؟ نمی آیی. خود را در آینه تماشا کرده ای؟ عاشق چشم و ابرویت نشدیم که یک خروار سال به انتظارت بنشینیم. مردم درد دارند،دردی عظیم الجثه. دل بکن،چه داری؟بیا،ناز نکن.برای که ناز می کنی. کودک نیستی آبنباتت دهم بیایی. دل بکن،چه داری، این قدر امروز و فردا کرده ای که شاعر هم خسته شد و قلم را شکست و گفت:‏ شاید این جمعه بیاید...شاید پرده از چهره گشاید...شاید التماس دعا‎ ‎
پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:اشعارعرب, :: 15:14 :: نويسنده : هادی اموری
انا المکصور خاطر من الگماط و انا امشلوع گلبی امنل اطفوله،کم اسنین عمری شیب الراس،اشوف الفرح یمی و ما انوله،سواها الزمان اویای بزماط أخذ منی الأریده بکل سهوله،حط بیه جرح ما یرهم اخیاط،جرح من الجدم للراس طوله. ‏____________ و حگ دلت هلی وموگد یمرهه،عسل بشفافی گهوتهم یمرهه،صدیج الزین لو روحی یمرهه،اویا ابنار مآهاب المنیه... ‏_____________ حزن دنیای تمطر ماصحتلی،ردت فرصه اشوفک ما صحتلی،أضل بالنوم اصیحن ما صحتلی،صحتلک بس یرد صوتی علیه. ‏_____________ أهنه علی صاحب بچینه ولبعض سمو فیلم،ثاری ازاد ماصخ و مایقزر بلزلم،صدگ گالوهه انشامه و صدگوهه اهل العلم(خاویلک نشمی و غیراوی) ‏________________ وین البخت یفلان و تگلی مبخوت،رحت اشتغل دفان محد رضا ایموت،زین البخت ویاک واصل لهد حد،احفر گبر للمات گالو عدل رد،جابولی میت عود بتشر سنی،یگعد یگل الناس هذا الکتنی. ‏_____________‏ بعدهو العگل عندی ما تهمنی وتهیمت هل عواذل ما تهیمنی الأخو من ذات نفسه ما تهمنی خذه حچی الشمات او خان بیه اناس تعرفنی ابغظیتی او چون ظیعت العگل او ما یهمنی من عواذل کل کلام الینگل الأخو ابذاته ما تهنی شفته ما یحمل ثگل یم المایسوه ایشیل ایده ‏______________ امجد طبعی کلمن زین و ابد ماغیدرت طبعی وحگ عندی امن اشیل اراس افخر و زمط ابربعی امس من طرق باب العوز بیهم عدلت وضعی و احتاز احدما خلونی ما گولن ابربعی العوز حد لو شوف بعیونی باچر من یصیر العار اول ما یعیرونی مثل عند العرب معروف ادونی ایرافج ادونی و ربعه احیود اعنزونه اذا لجلجلی زمان العوز او باتت بصدرحسره ادگ ظهری ابأهل نخوای ارد وتنخه للحمده
جمعه 24 شهريور 1386برچسب:, :: 11:40 :: نويسنده : هادی اموری
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرامردم هنگامى كه خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌كنند و سر هم داد می‌كشند؟ شاگردان فكرى كردند و یكى از آنهاگفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم . استاد پرسید: این كه آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى كه طرف مقابل كنارمان قراردارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان باصداى ملایم صحبت كرد؟ چرا هنگامىكه خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟ شاگردان هر كدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچكدام استاد را راضى نكرد ... سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى كه دو نفر از دست یكدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یكدیگر فاصله می‌گیرد. آنها براى این كه فاصله را جبران كنند مجبورند كه داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر كنند . سپس استاد پرسید: هنگامى كه دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آنها سر هم داد نمی‌زنند بلكه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌كنند . چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیك است. فاصله قلب‌هاشان بسیار كم است . استاد ادامه داد: هنگامى كه عشقشان به یكدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌كنند و عشقشان باز هم به یكدیگر بیشتر می‌شود . سرانجام، حتى از نجوا كردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یكدیگر نگاه می‌كنند ! این هنگامى است كه دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد
صفحه قبل 1 صفحه بعد
پيوندها
  • نامردی موقوف
  • ردیاب خودرو

  • سلام وبلاگت خيلي به دردم خورد اگه مايل هستي تبادل لينك كنيم








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 49
بازدید کل : 41632
تعداد مطالب : 24
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1

Alternative content